درک نور چگونه اتفاق می افتد؟ تقاطع فیزیک و نوروساینس

درک نور در مغز

در نوشته های گذشته درباره نور و مسیر حرکت آن، طیف نوری و بخش نامرئی آن صحبت کردیم و در نوشته مربوط به شبکیه چشم توضیحاتی درباره مسیر نور داخل چشم توضیح دادم در این نوشته میخوام درباره اینکه مغز انسان چگونه عمل درک نور را انجام میده توضیحاتی بنویسم. تصور کنید که که در سینمای تاریک نشسته اید و نور پروژکتور بر پرده نقره ای برخورد میکنه یک آبشاری از فوتون ها بعد از برخورد به پرده به چشم شما بازتاب پیدا می کنند و در موقعی که شما درگیر داستان فیلم شدید یک اتفاق خارق العاده نیز در مغز شما به علت این بازتاب در حال انجام است.

در این نوشته توضیح میدم که مغز چگونه نور را تفسیر می کند توضیح مختصری درباره ماهیت نور و رفتار دوگانه آن خواهم نوشت بیولوژی چشم را بررسی کرده و قشر بینایی را تفسیر میکنیم تا در نهایت به دید خوبی از درک نور برسیم.

خلاصه ای از فیزیک نور

نور همانطور که قبلا گفتم یک تشعشع الکترومغناطیسیست که به صورت موج و ذره در فضا طی میکنه در فیزیک به این حالت دوگانگی موج و ذره می گویند به این معنا که در بعضی از آزمایش ها نور به صورت موج و در بعضی دیگر به مانند ذرات عمل میکند.

فوتون های نور در سطوح انرژی مختلف یا طول موج های مختلف در فضا پخش می شوند که طیف الکترومغناطیسی را تشکیل میدند.چشم ما قادر است بخش کوچکی از این طیف در حدود طول موج های حدود 380 تا 700 نانومتر را درک کند که به آن طیف مرئی می گویند. همه تشعشعات الکترومغناطیسی در حقیقت نور هستند اما ما فقط بخش کوچکی را درک می کنیم چرا که گیرنده های نوری ما برای این بخش تنظیم شده اند. طول موج های دیگر  مثل فروسرخ و ماورای بنفش یا بیش از حد بلند یا بیش از اندازه پر انرژیند که ما قادر به کشفشون باشیم.

ماهیت موجی و ذره ای بودن نور
نور رفتار دوگانه موجی و ذره ای دارد و در بعضی آزمایشات به صورت موج عمل می کند و خیلی جاها به عنوان ذره ثبت می شود

البته حساس بودن به طیف مرئی یک اتفاق نیست  بلکه بخاطر تکامل بینایی ماست. آب و مایعات درون چشم ما نسبت به نور مرئی شفاف هستند و باقی طول موج ها را مسدود می کنند. بخاطر همین موجودات آبی اولیه که به این طیف حساس بودند یک مزیت بزرگ وجودی نسبت به سایرین داشتند چرا که نور خورشید به جهان زیر آب آن ها را روشن می کرده است.

به طور خلاصه، فیزیک نور مواد اولیه بینایی را فراهم می کند فوتون ها  جریانی از منبع نور هستند که اطلاعات بینایی را به چشم میارند و در اینجا درک نور اتفاق می افتد.

چشم، دوربین زنده که نور را ضبط می کند

چشم انسان را به دلایل خوبی معمولا با دوربین تشبیه می کنند چرا که لنزی دارد که نور ورودی را به صفحه حساس به نور یعنی شبکیه می تاباند و در آنجا تصویر به صورت وارونه ثبت می شود شبکیه بسیار شبیه فیلم نگاتیو یا سنسور دوربین است . چشم افزونه زنده مغز است و با سلول های خاصی پوشانده شده و با سعرت زیادی اطلاعات را پردازش می کند. در پشت چشم، شبکیه با میلیون ها سلول حساس به نور پوشیده شده است این سلول ها فوتون ها را می گیرند و سیگنال عصبی را به مغز می فرستند. دو دسته مهم سلول گیرنده نور وجود دارد میله ها و مخروط ها.

میله ها بسیار حساسند و در نور کم خوب کار می کنند در حقیقت دید شبانه ما بخاطر وجود میله هاست که حتی چند تا فوتون می تواند آن ها را تحریک کرده و باعث بینایی شوند. در یک اتاق تاریک یا زیر نور ستارگان، این میله ها هستند که باعث دید شما می شوند با اینحال همانطور که قبلا در نوشته های قبلی توضیح دادم این میله ها به رنگ حساس نیستند و طیف هایی از خاکستری را ثبت می کنند.

سلول های میله ای در چشم
میله ها وظیفه دید در شب را دارند و در اطراف شبکیه تمرکز بیشتری دارند و مسئول دید اطراف شما هستند

چشم انسان در حدود 120 میلیون میله دارد که در شبکیه پخش شده است.این عدد بزرگ به معنای این نیست که تحت شرایط ایده آل، چشم انسان می تواند کوچکترین میزان نور را کشف کند.جالبه بدونید آزمایشات اخیر نشان داده است که انسان ها می توانند یک تک فوتون را نیز کشف کنند.

تراکم میله ها در حلقه دور فوویا یا گودی مرکزی چشم تا حدود 150 تا 180 هزار میله در هر میلی متر مربع می رسد.خیلی از موجودات تعداد میله های کمتری نسبت به انسان دارند در کل حیواناتی که روزفعال و مخروط محور هستند مثل خیلی از پرندگان شکاری معمولا میله کمتر از انسان دارند از طرفی حیوانان شب فعال معمولا میله محور هستند. بعضی از گونه های جغد ها تا 5 برابر انسان تراکم میله دارند بخاطر همین دید شب آن ها فوق العادست.

از طرف دیگر مخروط ها نیازمند نور بیشتر هستند که باعث بینایی رنگی ما می شوند.انسان ها در حدود 6 میلیون  سلول مخروطی دارند که در سه گونه مختلف، محدوده های مختلف طول موج را ثبت می کنند. این سه مدل مخروط نور های آبی، سبز و قرمز را ثبت می کنند.در نور روز یا جاهای پر نور، مخروط ها عامل بینایی ما هستند که باعث می شند جزئیات ریز و فام های مختلف را با دقت ببینیم.

درک نور در سه سلول مخروطی آبی، قرمز و سبز در شبکیه چشم
سلول های مخروطی چشم سه گونه متفاوت هستند که هرکدام به یک رنگ حساس هستند

اکثر مخروط ها در فوویا که یک گودی کوچک در شبکیست متمرکز شده اند فوویا مرکز دید پر دقت و پرتمرکز ماست که می تواند جزئیات زیادی را ثبت کند، مخروط ها و میله ها با همیدگر اطلاعات اپتیکی را ثبت کرده و تبدیل به سیگنال شیمیایی و الکتریکی می کنند.

تبدیل اطلاعات نوری به سیگنال شیمیایی و الکتریکی را فوتو ترانسداکشن یا انتقال نور می گویند. وقتی فوتون به سلول حساس به نور برخورد می کند توسط ماده حساس به نور مثل رودسپین در میله ها جذب شده و انرژی آن باعث تغییر شکل آن ماده و ایجاد واکنش شیمیایی درون سلول می شود.

بر خلاف بسیاری از نورون های حسی دیگر تاباندن نور به یک فوتوریسپتور باعث هایپرپلاریزاسیون یا منفی تر شدن سلول می شود. در تاریکی سلول های گیرنده نور در واقع تا حدی فعال هستند و به طور پیوسته نوروترانسمیتر آزاد می کنند. نور باعث می شود این آزاد سازی کند شود و در نتیجه با کاهش خروجی سلول، سیگنالی ارسال شود که نور تشخیص داده است.

برخورد فوتون به سلول مخروطی چشم
سلول های مخروطی و میله ای اطلاعات نوری را از فوتون تبدیل به اطلاعات شیمیایی می کنند و برای ارسال به مغز آماده می کنند

در واقع فوتوریسپتور ها نور را به تغییر در سیگنال عصبی تبدیل می کنند و زمینه را برای تفسیر صحنه بصری توسط مغز فراهم می کنند.

قبل از اینکه برای درک نور وارد مغز بشیم جالبه بهتون بگم که خود شبکیه پردازش های اولیه زیادی انجام می دهد. فوتوریسپتور ها سیگنال ها را به لایه های های مختلف سلول های عصبی مثل سلول دو قطبی، سلول های افقی و سلول های آماکرین می برد که این سلول ها سیگنال ها رو تغییر داده میزان کنتراست را افزایش داده و حرکت را پیدا می کنند در نهایت این اطلاعات پردازش شده به سلول های گانگلیون شبکیه می رود که این آکسون های این سلول ها عصب بینایی را تشکیل شده و اطلاعات بینایی را به مغز می برد. با تمام شدن کار چشم اطلاعات بینایی که به کد عصبی تبدیل شده به مرکز بینایی مغز می رسد.

از شبکیه به قشر بینایی، مسیر اصلی درک نور

عصب بینایی به طور جداگانه از پشت هر چشم خارج شده و در یک تقاطع به اسم کیاسم نوری با هم برخورد می کنند طوری که اطلاعات بخشی از هرچشم به سمت مخالف می رود.این تقاطع باعث می شود که اطلاعات بینایی سمت راست شما به سمت چپ مغز برود و بر عکس. بعد از این تغییر مسیر، اعصاب چشمی به هسته زانویی جانوبی مغز در تالاموس می روند.

LGN  یا هسته زانویی جانبی ساختاری در تالاموس مغز است که اطلاعات بینایی را از شبکیه دریافت کرده و و آن را به فشر بینایی اولیه (V1)  میفرستد. خود تالاموس وظیفه دریافات اطلاعات حسی را دارد و هسته زانویی جانبی آن بخش اصلیست که اطلاعات قبل از رسیدن به قشر مخ در آنجا پردازش می شود.

از شبکیه چشم به مغز انسان
اطلاعات نوری از شبکیه به تالاموس و سپس به لوپ اکسیپتال در پشت مغز برای پردازش می روند

از هسته زانویی جانبی، اطلاعات دیداری  به بخش پشتی مغز بخصوص قشر بینایی اولیه در لوپ اکسیپتال می رود این قشر بینایی اولیه یا V1 یا جسم مخطط، وظیفه پردازش اطلاعات را به عهده دارد. نورون ها در V1 برای پرداش اطلاعات مختلف دیداری قرار گرفته اند و میتوانند لبه، خطوط ریز و زوایای مختلف را بررسی کنند در اینجاست که دنیا یک طراحی از جهان انجام می دهد مرز های اجسام را می کشد و میزان کنتراست را مشخص می کند.

اما قشر مغز و ناحیه V1 به تنهایی کار نمی کند. پردازش بینایی در شبکه ای از نواحی قشری توزیع شده که معمولا پس از V1  به دو مسیر اصلی تقسیم میشه.

مسیر شکمی که به سمت نواحی لوپ گیجگاهی مغز می رود و در تشخیص شکل ها و رنگ نقش دارد. مسیر پشتی به سمت لوپ آهیانه می رود و مسئول حرکت، آگاهی فضایی و هدایت اعمال است. هنگامی که سیگنال ها از این مسیر ها عبور می کنند چیزی که در ابتدا شعاعی از فوتون ها بود به اطلاعات غنی تبدیل می شود.

جالبه بدونید که حتی رنگ و حرکت نیز در مغز پردازش میشه و خیلی شگفت انگیزه که اکثر این پردازش به صورت ناخودآگاه همواره در حال انجام گرفتن است. مغز ما تصاویر را با سرعت زیاد کنار هم مثل یک تدوینگر ماهر میچیند.در ادامه توضیح بیشتری درباره رنگ و حرکت و درک عمق خواهم داد.

رنگ، حرکت و عمق، رمزگشایی از دنیای دیداری

وقتی از رنگ های تکنیکالر لذت میبرید یا غرق یک صحنه تعقیب و گریز شدید در حال تجربه نتیجه رمز گشایی عصبی هستید.به رنگ توجه کنید، سلول های مخروطی ما قرمز، سبز و آبی را ضبط می کنند اما دیدن رنگ فیروزه ای یا ماژنتا نتیجه پردازش مغز بر میزان خروجی این سه گونه مخروطه. قشر بینایی در واقع قدرت نسبی سیگنال رو از هر سه مخروط گرفته و رنگ را بر اساس آن محاسبه می کند.این پایه تئوری بینایی سه رنگی یونگ-هلمهولتز است که درک ما از هر فامی از ترکیب سه کانال مخروطی بدست میاد.برای مثال اگر مخروط های قرمز و سبز شما به شدت بر خلاف مخروط آبی تحریک شده باشند مغز شما این سیگنال را به زرد میشناسد در حالی که میزان تحریک مساوی هر سه مخروط رنگ سفید را بیرون می دهد.

مطالعه بیشتر: راهنمای انواع لنز در عکاسی و فیلمبرداری

رنگ ساخته مغز است

با اینحال مغز فقط در ترکیب سه رنگی متوقف نمی شود مرحله دیگری به اسم« پردزاش رقیب» نیز هست.برخی نورون ها در شبکیه و قشر بینایی طوری چیده شدند که یک رنگ را بالاتر برده و دیگری را پایین بیارند.برای مثال بعضی سلول ها با قرمز تحریک شده و با قرمز متوقف میشند یا توسط آبی تحریک شده و تسوط زرد متوقف میشند. شما اگه برای مدت زیادی به یک عکس آبی نگاه کنید نورون های آبی خسته می شند و بعد اگر به سطحی خنثی نگاه کنید سلول های مکمل آن یعنی زرد کنترل را بدست می گیرند که باعث میشند سطح خنثی کمی زرد به نظر برسد. این حقه کوچک نشان میده که رنگ ساخته مغز ماست که از ترکیب و تقویت و تضعیف سیگنال ها جهان را رنگی می کند.

نظریه سه رنگی یونگ هلمهولتز
در نظریه سه رنگی یونگ هلمهولتز، مغز تصویر نهایی را بر اساس میزان شدت ورودی سه نوع مخروط مختلف محاسبه می کند

ثبت حرکت در چشم

درک حرکت فقط ثبت خام آن در چشم نیست ار چه اولین پردازش حرکت در شبیکه اتفاق می افتد در مغز ناحیه های اختصاصی مثل ناحیه MT از نورون هایی تشکیل شدند که به حرکت اجسام در جهات و سرعت های مختلف واکنش نشان می دند. اگر صحنه ای در فیلم توپی را در حال حرکت به چپ نشان دهد بخشی از این نورون ها پیام حرکت در چپ را می دهد. مغز انسان حرکت را در جاهایی که حرکت نیست را حس می کند برای مثال میتوان عکس های ثابت را با سرعت زیاد عوض کرد و مغز این تغییر حرکت عکسهای ثابت را به عنوان حرکت تشخیص می دهد که این دقیقا همان توهم حرکت سینماست.

24 فریم بر ثانیه استاندارد فیلمبرداریست که طی آن مغز انسان تغییر تصویر را به عنوان حرکت شناخته و متوجه تغییر فریم ها نمی شود.

مطالعه بیشتر: دیافراگم چیست؟

 

ادراک عمق در مغز

در آخر درک عمق بعد سومی به دید ما می دهد. عکسی که از هر شبکیه به چشم می رسد صاف است و مغز میزان عمق را بر اساس راهنماهای دو عکس تشخیص می دهد. یکی از روش های مورد استفاده از مغز اختلاف بینایی دو چشم است یعنی تفاوت اندک میان تصویر چشم چپ و راست به دلیل فاصلی افقی آن ها از هم.

هسته زانویی جانبی یا lgn در تالاموس مغز
اطلاعات بینایی توسط عصب بینایی به هسته زانویی جانبی مغز یا Lgn در تالاموس مغز می رود

در قشر بینایی، نورن ها از هردوچشم ورودی میگیرند و می توانند این تصاویر را با هم قیاس کرده تا عمق را تخمین بزنند. به همین دلیل استفاده از عینک های سه بعدی مغز را فریب می دهد با ارائه تصویری کمی جابجا به هرچشم، فیلمسازان گیرنده های اختلاف سنج شما را فعال کرده و باعث شده صحنه تخت روی پرده به شکل سه بعدی برجسته دیده شود.حتی با یک چشم بسته مغز از سرنخ تک چشمی مثل پرسپکتیو، اندازه نسبی و اختلاف حرکت که در آن اشیای نزدیک سریعتر از اشیای دور حرکت می کنند برای استنباط عمق استفاده می کند.

نتیجه فعالیت مغز ایجاد تصویر سه بعدی با اختلاف عمق بین اجسام از دو تصویر صاف دو چشم است.

تکامل چشم مسیر میلیون ساله درک نور

این سیستم هماهنگ چجور به وجود آمده است؟ داستان تکامل چشم به قدمت خود زندگیست. اولین سلول های حساس به نور احتمالا حدود 600 میلیون سال پیش به وجود آمدن. این سلول های ابتدایی نه برای دیدن با جزئیات بلکه برای انجام کارهای ابتدایی مثل حرکت به سمت نور خلق شدند و احتمالا برای تنظیم ساعت خواب حیوانات.

این سلول ها میتونستند نور را از تاریکی تشخیص بدند سپس بعد انفجار کمبرین در حدود 540 میلیون سال پیش،حیوانات توانستند چشم هایی با قابلیت ایجاد تصویر درست کنند که در نتیجه چشمان با قابلیت تنظیم تصویر به وجود آمدند. مدارک فسیلی نشان می دهد چشمان با ساختار پیچیده در حدود 500 میلیون سال پیش تکامل یافته اند.

دانشمندان باور دارند که چشم ها ازا نواع گوناگون، بارها و بارها به طور مستقل تکامل یافته اند. طبیعت طرح های زیادی را امتحان کرده چشم های مرکب حشرات و سخت پوستان، چشم های آینه ای اسکالوپ ها و چشم های دوربینی ای که ما مهره داران داریم فقط چند نمونه هستند.

برخی برآوردها نشان می دهند که چشم ها ممکن است در تبار های مختلف تا حدود 40 بار در تاریخ جانوران به طور جداگانه تکامل یافته باشد.

عینک سه بعدی سینما
عینک های سه بعدی با ایجاد اختلاف دید در دو چشم توی مغز حس عمق را شبیه سازی می کنن

با وجود این تنوع، مصالح مولکولی مشترکی در تقریبا همه چشم ها دیده می شود برای مثال پروتئین نور حساس اوپسین بسیار باستانی و مشترک است و این نشان می دهد که وقتی طبیعیت یک راه مولکوی برای گرفتن فوتون پیدا کرد آن را در همه جا بکار گرفت.

چشم دوربینی ما، با یک عدسی و شبکیه احتمالا در مهره داران اولیه تکامل یافت، شاید از یک ناحیه ساده حساس به نور که به تدریج فرورفت و به شکل یک فنجان در آمد. با اینکه چشم مهره داران اغلب آنقدر پیچیده دانسته می شود که گویا نمی توانسته تکامل یابد پژوهشگران مسیرهای تکاملی را ترسیم کرده اند و حتی برآورد کرده اند که یک چشم ابتدایی می تواند تحت فشار گزینش مناسب در تنها چند صد هزار نسل به یک چشم دوربینی پیچیده تبدیل شود.

در طول زمان های میق زمین، بینایی آنقدر سودمند بود که تقریبا هر شاخه اصلی جانوران آن را آزمود از تیزبینی خیره کننده عقاب گرفته تا بینایی رنگی شگفتن انگیز نوعی از میگو، تکامل چشم ها را مطابق نیازهای مختلف شکل داده است.

بینایی انسان با ترکیبی از دید شبانه نسبتا خوب و دید رنگی غنی در روز چشم های رو به جلو برای درک عمق و مغزی بزرگ برای پردازش اطلاعات میراث همین تاریخ طولانیست.

خطاهای ادراک، وقتی دیدن به اشتباه می افتد

با وجود پیچیده بودن بینایی ما، این سیستم را میتوان گول زد. حتما خط های موازی ای را دیدید که خطوط موازی در کنار جشمی متحرک به نظر قراره با هم برخورد کنند یا عکس ثابتی در حال چرخش است همه این ها بخشی از خطاهای ادراکی ماست که مغز اطلاعات وروید را به اشتباه تفسیر کرده و نتیجه غلطی بیرون می دهد.درک ما بهترین حدس از جهان بیرون است و یک داستان روایی از اطلاعات احساسیست که به آن وارد شده است.

توهم ها وقتی به وجود میاند که فرض ها یا میان بر های مغز نتیجه معکوس دهند.برای مثال مغز از تجربه گذشته برای قضاوت رنگ و روشنایی استفاده می کند. در یک صحنه سایه دار، مغز روشنایی ادراک شده اشیا را افزایش می دهد که معمولا یک اصلاح مفید است.

تکامل چشم انسان
تکامل چشم از سلول‌های ساده‌ی حساس به نور آغاز شد و با تغییرات تدریجی و انتخاب طبیعی به اندام‌های پیچیدهبرای بهبود بینایی و بقا تبدیل شد

با این حال توهم معروف شطرنج سایه از همین موضوع استفاده می کند دو خانه که مقدار یکسانی از نور را بازتاب می دهند می توانند یکی سفید و دیگری خاکستری دیده شوند فقط به این دلیل که یکی در سایه کشیده شده قرار دارد و مغز انتظار دارد که تیره تر باشد پس بیش از حد جبران می کند.

حواس تو داده خام را وارد می کنند اما مغز قبل از اینکه واقعیت را به تو ارائه دهد شکاف ها را پر می کند و سوگیری ها اضافه می کند.

چرا مغز ما اینگونه کار میکنه؟ دلیل اصلیش سرعت و بقاست. بهتره مغز سریع اطلاعات ناکامل را تفسیر کنه حتی در صورت خطاهای گاه و بیگاه تا به جای اینکه تمام اطلاعات را بخواد به کندی و دقت تفسیر کنه. مغز ما تکامل یافته که حدس سریع بزنه جاهای خالی رو پر کنه و  حتی تصویر هایی ببینه که در واقعیت وجود ندارند. خطاهای ادراکی نشان دهنده فرض های غلط سیستم بینایی ماست.

برای مثال در توهم « مولر-لایر» با دو خط و دم های شبیه پیکان، سیستم ادغام نشانه های عمقی مغز را فریب می دهد و برخی توهم های حرکتی، گیرنده های حرکت در قشر مغز را وادار می کنند تا حرکتی ببینند که وجود ندارد.

این توهم ها فقط حقه های سرگرم کننده نیستند دانشمندان آن ها را مطالعه می کنند تا فرآیند های عصبی پشت ادراک را نقشه برداری کنند.با فهمیدن اینکه ادراک در کجا از واقعیت منحرف می شود می آموزیم که سیستم بینایی چگونگه در حالت عادی آن واقعیت را می سازد.

توهم ها به ما نشان می دهند که دیدن به معنای باور کردن نیست بلکه درک مغز ما از نور است.

دیدن در هنر و سینما، ساختن تجربه های بصری

فیلمسازان به خوبی می دانند مغز بینایی ما چگونه کار می کند و از این آگاهی برای خلق تجربه های جذاب بهره می برند.هنر سینما به یک معنا، نوروسانیس کاربردیست. کارگردان و فیلمبردارها، نور، رنگ حرکت و پرسپکتیو را به صورت راهبردی به کار میگیرند با این اگاهی که می توانند چشم ها و احساسات مخاطب را هدایت کنند. اغلب گفته می شود که یک فیلم خوب نگاه بیننده را از طریق قاب بندی، فوکوس و تدوین، هدایت می کند و شما دقیقا به جایی نگاه می کنید که راوی داستان می خواهد.

در یک صحنه اکشن شلوغ با انفجار هایی در گوشه و کنار قاب، یک کارگردان ماهر صحنه را طوری تنظیم می کند که چهره یک شخصیت یا یک حرکت حیاتی بیش از هرچیز توجه شما را جلب کند.

فیلمسازان در طی یک قرن آزمون و خطا قوانین قابل اعتماد ادراک را کشف کرده اند تا توجه بیننده را دستکاری کنند کلوزآپ ها، کات ها حرکت دوربین همه به گونه ای طراحی می شوند که با انتظارات مغز ما همخوان باشد. برای مثال یک کات ناگهانی در فیلم میتواند گیج کننده بن ظر برسه اما تکنیک های تدوین تداومی توسعه یافتند تا با شیوه ذهن در کنار همگذاشتن عمل پیوسته مطابقت داشته باشد.

هدست های واقعیت مجازی نیز بینایی انسان را لحاظ می کنند.آن ها عمق را با نمایشگرهای استریوسکوپیک شبیه سازی میکنند نرخ رفرش بالا دارند  حتی از افت رزولوشن چشم در حاشیه ها بهره می گیرند.

شهر بازهای و نمایش های صحنه ای از ترفند های نورپردازی و پرسپکتیو استفاده می کنند که محدودیت های نشانه های عمقی و ادراک حرکت ما را هدف می گیرد. امتداد مدرن تکنیک پرسپکتیو اجباری که سال ها در نقاشی و عکاسی استفاده شده تا اشیا دور را بزرگتر یا نزدیک تر از واقعیت نشان دهد.

پرسپکتیو اجباری را می توانید در فیلم ارباب حلقه ها نیز ببینید که شخصیت های کوتاه قامتی مثل هابیت ها را با دستکاری ادراک و قرار دادن بازیگران و دوربین در موقعیت های خاص توانستند نشانه های عمقی را تغییر داده تا مغز اختلاف اندازه ای شدید را ببیند که وجود ندارد.

به طور خلاصه درک چگونگی دیدن فقط مختص افراد دانشگاهی نیست و در هر فریم یک فیلم یا عکس خوب حضور دارد. فیلمسازان به صورت شهودی درک می کنند که چه قابی را چگونه باید ببندند تا روایت خود را به صورت موثر برای چشم های شما بازگو کنند.

نتیجه گیری، جادوی نور و مغز

از لرزش کوانتومی یک اتم تا چشم انداز غنی این جهان، سفر نور به درون مغز چیزی جز جادو نیست. امواج الکترومغناطیسی با شبکه های عصبی ای روبرو می شوند که حاصل میلیون ها سال تکامل اند. این واقعیت که مغز می تواند از چیزی به ظاهر ناملموس مانند نور، بافت تجربه ما را بسازد هم از نظر علمی شگفت انگیزه و هم از نظر شاعرانه عمیق.

ما همگی تا حدی داستان پردازان نور هستیم مغزمان روایت های بصری می بافد که معمولا با جهان سازگارند و گاهی دچار خطا و ادراک می شوند.

دفعه بعد که به نمای زیبایی از فیلم دقت کردید به این فکر کنید برای دیدن آن چه فرآیند شگفت انگیزی در سریعترین زمان اتفاق افتاده است تا این تجربه را برای شما رقم بزند. در نوشته های بعدی درباره ادراک بیشتر خواهم نوشت.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا